سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، ثمره حکمت است و درستی از شاخه های آن . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 تیر 20 , ساعت 5:9 عصر

عنوان اصلی: مفتش الدوله و اشوب طلب(قسمت اول)

(بخش اول)
یک نفر دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و داشت فکر میکرد.یک نفر دیگر که دستش را گره کرده بود و داشت حرص میخورد به او نز دیک شد:
یک نفر دیگر(دومی):چرا؟
یک نفر(اولی):چرا چی؟
- همه چیز چرا؟
- به دلیل اینکه اعتقاد داشتیم.
-چرا اعتقاد داشتید؟
- چون پس از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدیم.
- چرا تحقیق کردی؟
- چون دلم خواست و علاقه داشتم.
- چرا علاقه داشتی؟
- چون با این مسئله روبرو بودم.
- پس یک عنصر مسئله داری...چرا مسئله دار شدی؟
- چون پس از تفکر به این نتیجه رسیدم.
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- خیله خب...میریم سراغ مبحث بعد...دلایل شما چی بود؟
- در چه مورد؟
- در موارد مختلف...
- اکثراً دلایل منطقی...
- چرا دلایل منطقی؟
- چون به نظر می رسه که بهتر از دلایل غیر منطقی هستن...
-  چرا این موضوع به نظر شما رسید؟
- چون فکر کردم...
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- چه مدت فکر می کردی؟
- چند ساعت...
- در این مدت تنها بودی؟
-نه...عباس آقا و اصغر آقا هم با من بودند...
- آیا اصغر آقا برادر اکبرآقا نیست؟
-نه...
- چرا؟
- چون برادر ممّد آقاست...
- عباس آقا چطور؟
- او برادر ندارد...
- خواهر چطور؟
- به تو چه؟ با ناموس مردم چیکار داری؟
- اینجا فقط من سؤال می کنم...
- مگه اینجا کجاست؟
- اینجا همینجاست...ما قصد تفتیش عقاید نداریم ولی بگو در موارد مختلف به چه چیز عقیده داری؟
- من از همان اولش اعتقاد داشتم...
- آن اولش کی بود؟
- همان اولش بود دیگه...
- آیا از جواب دادن طفره میری؟
- آقا! جون مادرت بی خیال شو...
- قسم نده...کاری از دست ما ساخته نیست...چه کار کنیم...تفتیش عقاید هفته ای یکبار لازم است.                   

                                                             **************************
(بخش دوم)
همان یک نفر قسمت قبل،یک روز دیگر داشت در خیابان راه می رفت که توسط چند نفر دیگر دستگیر شد و مورد بازجویی(همان گفتمان سابق) قرار گرفت:
یکی از چند نفر بازجو: خودت را معرفی کن.
یک نفر: نویسنده هستم.
- اقدامات خرابکارانه و آشوب طلبانه ی خود را بگو...
- اقدامی نکرده ام...
- چه زمانی این اقدامات را کردید؟
- من اقدامی نکردم و طبیعی است که اقدام انجام نشده زمان انجام نداره...
-  چرا اقدامی نکردی؟
- چون کار دیگه ای داشتم...
- چرا کار دیگه ای داشتی؟
- دلیلش رو نمی دونم...
- گفتی که نویسنده ای؟
- بله...
- شما در مطلبی در شماره ی 185700 روزنامه تون نوشته اید که گوشت گران است...آیا این نشانه ی اعتقادات شما نیست؟
- اولاً من این مطلب رو  ننوشته ام...ثانیاً مگه گوشت گرون نیست؟...ثالثاً نوشتن این مطلب چه ربطی به اعتقادات فرد داره؟
- اگه شما اینو ننوشتید پس چه مطلبی می نویسید...
- مطالب فرهنگی و ادبی در صفحه ی آخر روزنامه...
- چرا مطالب فرهنگی و ادبی می نویسید؟
- چون در دانشگاه... مدرک هنر و ادبیات گرفتم...
- چرا به این دانشگاه رفتی؟
- چون کنکور اونجا قبول شدم...
- چرا کنکور دادی؟
- به دلایل نامعلوم...
- اهل کجایی؟
- شهر....
- آیا در شهر شما چند عنصر خرابکار و آشوب طلب وجود داره؟
- نه خیر...
- الان کجا هستن؟
- گفتم که نداریم...
- غلط کردید ندارید...پس ما تو رو چه جوری متهم کنیم...
- نمی دونم...
- کی فریب عناصر آشوب طلب و خرابکار رو خوردی؟
- من تاحالا اونارو ندیدم...چه جوری فریب اونارو بخورم؟
- پس با واسطه ها در ارتباطی؟
- واسطه یعنی چی؟
- هر کسی که با اون ارتباط داری و هرکسی که به روزنامه تون میاد و میره....
- خیلی ها به روزنامه ی ما میان و من با خیلی ها در ارتباطم..
- آیا اونا مشکوکن؟ شبیه عناصر معلوم الحال هستن؟
- شبیه بقیه ی آدمها هستن...
- چند نفر میشن؟
- حدود 100 الی 150 نفر...
(در این هنگام عوامل بازجو با خوشحالی با هم دست می دهند و روبوسی می کنند.)
بازجویی شونده: ببخشید علت خوشحالی شما چیه؟
- الان اعتراف کردی که از طریق 100 الی 150 واسطه با عوامل دشمن مرتبط هستی!
- من چنین اعترافی نکردم...
 ضمناً اعتراف کردی که زمینه ساز آشوبهای داخلی هم هستی...
- نه...من با آشوب مخالفم...
- پس ما چی؟
- نمی دونم...
- یعنی ما آشوب طلبیم؟
- نه ... شما هم نیستید...
- پس چه کسی هست؟
- نمی دونم...ولم کنید...به خدا دیوونه شدم...
- ما بی تقصیریم...جدیداً تفتیش عقاید هرشب قبل از خواب لازمه ...

                                               *********************************
(بخش سوم)
همان یک نفر بدبخت و بیچاره ی دو قسمت قبل داشت در اطراف محل برگزاری مجلس ترحیم یکی از فامیل هایش سیگار می کشید که یک عامل بدبین با او مصاحبه کرد:
یک نفر(بدبخت):سلام
عامل بدبین:خودت رو معرفی کن...
- من خبرنگار و نویسنده هستم...حال شما چطوره؟
- خلاصه ای از زندگی خودتو از اول تا حالا بگو!
- من به دنیا اومدم،بچه بودم،بزرگ شدم،مدرسه و بعد دانشگاه رفتم،بعد خبرنگار شدم...غم آخرتون باشه...فامیل نزدیکتون بود؟
- شما چرا در این مراسم شرکت کردید؟
- فامیلمون بود...
- با کدوم عامل وطن فروش جاسوس در ارتباطی؟
0- من ارنباطی ندارم...
- انگیزه ات چیه؟
- انگیزه ی خاصی ندارم...اگه هم داشته باشم به شما مربوط نیست...احتمالاً اشتباه گرفتین...
- با چه کسانی در ارتباط هستی؟
- پدر و ماردم...زن و بچه ام...خواهر و برادرام...همسایه ها...همکارها...
- بسه...آیا با عوامل خارجی هم مرتبطی؟
- نه...
- در روزنامه ی شما چه افراد مشکوکی رفت و آمد دارن؟
- ما در روزنامه مون فرد مشکوک نداریم...
- آیا شرکت در مجلس ترجیم یک نفر نشانه ی تأیید اعمال و افکار او نیست...
- اون بیچاره اصلاً تو خط فکر کردن نبود...فروشگاه لوزام یدکی خودرو داست...
- از چه زمانی قصد خروج غیرقانونی از کشور را داری؟
- من از مشهد(از سمت شرق)و از بیجار(از غرب) و از اصفهان(از جنوب) و از رشت(از شمال) اون طرفتر نرفتم... این سؤالها رو چرا می پرسید؟
- تقصیر ما نیست...جدیداً تفتیش عقاید روزی دوبار لازمه.(هر 12 ساعت یکبار)

نویسنده: یک زبان سبز

...ادامه دارد.




لیست کل یادداشت های این وبلاگ